جودی آبوت درون من-1

ساخت وبلاگ
 ماهر زین در آخرین پست یوتیوبی و اینستاگرامی خود بخش کوتاهی از آهنگی به نسبت قدیمی را به اشتراک گذاشته بود و در آن از باور قلبی خود به روز آزادی فلسطین خوانده بود. به نظرات پای آن پست سر زدم چون می‌دانستم مسلمانانی از کشورهای مختلف دوستدار کارهایش هستند. در نظرات آمین می‌دیدم، ان‌شاء‌الله می‌دیدم و دعای مردمانی دیگر را برای آزادسازی فلسطین. فلسطین مسئله تمام آزادی‌خواهان جهان است. دیشب دیدم یک نفر که اصلا فکرش را نمی‌کردم و از او انتظار نداشتم هم پست کوتاهی در راستای آگاه‌سازی مردم نوشته بود. سحر در تاریک و روشن صبح هنوز قلبم آزرده بود. هنوز در رنج بودم. چاره‌ای نمی‌دیدیم جز اینکه از صمیم قلب برای رهایی آن مردم دعا کنم. اگر اینجا نبود و نمی‌توانستم از این درد بنویسم باید همه چیز را توی خودم می‌ریختم. ولی اینجا را دارم و همین خوب است. دو سه ساعت بعد که دیگر صبح شده بود و از خواب برخاسته بودم لباسم را پوشیدم و با پدر رفتیم کتابی را از دوستم امانت بگیرم. کتابی درباره تاریخ مجلات کودکان و نوجوان از آغاز تا پیروزی انقلاب. کتاب بسیار کمیابی است. لازم دیدم از بخشی از آن در ابتدای پایان‌نامه استفاده کنم. وقتی برگشتم خانه یکی از بچه‌ها توی گروه پرسیده بود پایان‌نامه معمولا باید چند صفحه باشد؟ و دیگری پاسخ داده بود ۱۰۰ صفحه اینطور‌ها. به تعداد صفحاتی که تاکنون نوشته‌ام نگاه کردم: ۳۱۵ صفحه که تازه هنوز بخش‌های زیادی از آن باقی مانده است. چاره‌ای هم نبود. تعداد داستان‌ها را باید کمتر می‌گرفتم تا این اندازه حجیم نشود. ولی خب آن زمان نمی‌دانستم تحلیل هر داستان چقدر درمی‌آید. اصلا خودم چطور می‌توانم در انتها بنشینم و چند دور مرورش کنم؟ جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 15:56

مدتی بود که فکر می‌کردم جزوه شعر و نثر عربی‌ام کجاست. ترم قبل به همکلاسی افغانستانی‌مان امانت داده بودمش اما یادم نمی‌آمد پسم داده یا نه. یک روز صبح بلند شدم و وسایلم را گشتم و دیدم نیست. فهمیدم هنوز برایم نیاورده. به او پیام دادم و پرسیدم جزوه‌ عربی‌ام دستش است؟ و فهمیدم متاسفانه به خاطر محدودیت فضایشان در خوابگاه، جزوه مرا به همراه جزوه‌های خودش رد کرده است. البته ظاهرا حواسش به این موضوع نبوده است‌. طبیعی بود که ناراحت شوم. به روزهایی فکر می‌کردم که به سختی، لغت به لغت دنبال معانی کلمات گشته بودم و کنارش قواعد عربی را هم یادداشت می‌کردم. به او گفتم اگر می‌دانستم فضای اتاقت محدود است و مجبوری هر ترم جزوه‌ها را رد کنی زودتر اطلاع می‌دادم که این مسئله پیش نیاید. به هر حال کاری است که شده. دوستم عذرخواهی کرد و گفت سعی می‌کند یک‌جوری یک جزوه کامل تهیه کند. می‌دانستم شدنی نیست. چون همان ترم هم جزوه خودم به نسبت کامل‌تر از بقیه بود. از او خواستم پیگیرش نباشد. مشخص بود که معذب شده و با اینکه ناراحت بودم گفتم راحت باشد و خودش را اذیت نکند و بعد از آن هم بحث را عوض کردم. بعد یاد خاطره‌ای دور افتادم: دبیرستانی بودیم. من دفتر ریاضی یکی از بچه‌ها را امانت گرفته بودم. دفتر کاملی داشت. روزی که امتحان داشتیم دفتر را با خودم برده بودم مدرسه. درست یادم نیست امتحان ریاضی بود یا یک امتحان قبل از آن. وقتی به خانه بازگشتم دیدم ای داد! دفتر دوستم را در مدرسه جا گذاشته‌ام. به مدرسه برگشتم. همه جا را گشتم. زیر میزها، داخل حیاط، به هرجا که رفته بودم سر کشیدم اما نبود. نمی‌دانستم چطور بگویم دفترِ به آن خوبی را گم کرده‌ام. وقتی فهمید عصبانی شد. جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 15:56

دیشب، پاییز پشت پنجره بود. آن بالا ابرها می‌غریدند و این پایین، زمین خیسِ خیس بود. صدای بچه همسایه از طبقه بالا می‌آمد و من داشتم به آرامی سر روی بالش می‌گذاشتم که بخوابم. فکر کردم چه خوب که اینجا جنگ نیست. چه خوب که می‌توانم آرام بخوابم. چه خوب که خانه‌ای داریم. چه خوب که بر سر خانه‌هایمان باران می‌بارد، این رحمت الهی نه موشک‌های جنگی. و بعد دیدم دوباره دارم از تصور شب و روز تلخ مردمِ آنجا گریه می‌کنم. دیدم دوباره دارم برای آن‌ها دعا می‌کنم. صبح شد. پیام‌هایم را نگاه می‌کردم. دوست افغانستانی‌ام جوابِ سوالِ دیروزم را داده بود. از او پرسیده بودم در این مدت که ایران بوده‌اند تاکنون به خاطر مهاجر بودنشان حرفِ درشتی شنیده‌اند؟ و غم‌انگیز اینکه بله شنیده بودند. از روزهایی نوشته بود که در شلوغی مترو پشت‌بندِ ملیتشان فحش خورده‌ بودند. از روزهایی که هنگام بازرسی برای ورود به حرم عبدالعظیم از کسی دیگر نفرین سرنگونی‌شان را شنیده‌ بودند. و گفته بود تازه این وضعیت ما است که قانونی و به قصد تحصیل به اینجا آمده‌ایم. یادم هست هر دوی آن‌ها همیشه می‌گفتند شاید بد نباشد برای دکتری هم اینجا بمانند و من پیش خودم خیال می‌کردم آن‌ها حالاحالاها در کشورم هستند و فرصت زیادی برای با هم بودن داریم اما دیروز برای اولین بار دوست خوب و نجیب و زیبای من گفت می‌خواهیم هرچه زودتر درسمان را تمام کنیم و به افغانستان برگردیم... هر جاده، جاده دیگری دارد جاده‌ها را پشت سر خواهیم گذاشت هم با همان پرسشِ بی‌پایان: ... که تا کجا؟ محمود درویش جودی آبوت درون من-1...
ما را در سایت جودی آبوت درون من-1 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5ysmnmajidid بازدید : 33 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 15:56